طاها مهاجر



فقط توانست صدای شلیک را بشنود . گلوله از دهانه تفنگ رها شد و رقصان به سمتش می آمد! 

خواست سر بگرداند. احتمالا دیر شده بود. 

روبرویش هنوز چیزهایی بود که می دید. جدول پر از خانه ی خالی هفته های باقی مانده عمرش! 

هر هفته که از عمرش گذشته بود، یک خانه را سیاه کرده بود. 

چه کسی فکر می کرد دو سوم خانه ها حالا باید احتمالا خالی بماند؟ 

گلوله نزدیک تر می شد. 

باید چه می کرد؟ 

سریع شروع می کرد به دویدن؟ چقدر می توانست دور شود قبل از اینکه گلوله از کمر به او برخورد کند، احتمالا یکی از استخوان های دنده را بشکافد و از سینه اشبیرون بزند؟ 

فکر کرد احتمالا گلوله هم او را لایق همنشینی نمی داند!فقط چند ثانیه او را تحمل می کرد و بعد آنقدری منزجر می شد که به هر قیمت و سختی، او را ترک می گفت! 

یادش آمد مهسا هم همین طور بود. همنشین و هم صحبتش شد. او را گرم نگه داشت و به یک دفعه منزجر شد! از او، از این دنیا! شاید خودش نبود که می خواستبرود! فقط قلبش خسته شد، ایستاد! 

گلوله هوا را می شکافت و جلو می آمد. صدایش را می شنید. حالا انقدر همه جا ساکت بود که می توانست صدای همه چیز را بشنود. صدای قطره آبی که از دوشحمام هنوز چکه نکرده بود، صدای خمیازه گربه سفید-خاکستری همسایه که هر روز صبح، رو به حیاط سنگفرش شده ی خانه او همه خستگی اش را خالی می کرد،صدای عقربه قهرمان مسابقات دوی تاریخ که حالا از دویدن خسته شده بود و سر جایش ایستاده بود و تماشا می کرد. 

خواست برگردد و با نگاه، ثانیه شمار‌ را التماس کند که بگذرد! که شاید این همه سختی تمام شود!

به سرش زد موبایلش را از جیبش در اورد و به متین زنگ بزند. شاید برای کمک خواستن، شاید برای خداحافظی اخر! شاید حالا دیگر تنها چیزی که داشت همینصحبت هر روزه بامتین بود! کاش فرصت بود!

چرا جلیقه ضد گلوله تنش نبود؟ وقتی مهسا رفت هم جلیقه نداشت، غم سینه اش را شکافت و او را کشت! 

چرا باید از مردن دوباره می ترسید؟ 

ناگهان ترس تمام وجودش را گرفت. 

اگر او نمی بود، دوش حمام برای که باید چکه می کرد؟ 

گربه همسایه برای که خمیازه می کشید؟ 

گلدان ها دستانشان را به امید آب به سوی چه‌ کسی دراز می کردند؟ 

از همه‌ مهم تر، خانه های باقی مانده از جدول عمر سفید می ماندند. 

گلوله نزدیکش شده بود، حالا خیلی نزدیک. 

شده بود یک محکوم به اعدام که امیدی به دنیا ندارد، ولی دنیا هنوز برایش جذابیت دارد! 

خواست در این لحظه های اخر‌ فریاد بزند! خودش را خالی کند. فریادهایی که وقتی مهسا رفت نزد. فریادهایی که هیچوقت نزد! 

دوش حمام چکه کرد. نازک ترین عقربه شروع کرد به دویدن دنبال عقربه های دیگر. گربه همسایه خمیازه اش را تمام کرد . 

گلوله خورده بود کنارش.

.

پ.ن: متن ترجمه یک رایتینگ تسک است که از ما خواسته بود cliffhanger story بنویسیم! 


بسم الله
چیزهایی که در ادامه می آید، دغدغه من نیست. بی شک مهمترین مشکل هم نیست. ولی مساله است!
هزاران هزار بار خوانده ایم که چرا زن در جامعه حضور نداشته باشد؟
اتفاقا خیلی هم خوب است که بانوان حضور موثر و فعال در جامعه داشته باشند و .”
حضور بانوان را پذیرفتیم ولی لوازمش را نمی پذیریم!
این است که یک خبر ، که اصلا در دیگر نقاط این کره خاکی خبر محسوب نمی شود، بولد می شود و تمرکزها را جلب می کند ‌.
زن اگر بخواهد در جامعه حضور داشته باشد، می تواند فوتبال بازی کند، فوتبال ببیند، موتور سواری کند یا خیلی چیزهای دیگر از این دست.
چندی پیش می خواندم در قانون منعی برای حضور ن در جایگاه راکب موتور سیکلت وجود ندارد. یعنی قانون جلوی چنین اتفاقی را نگرفته. فرهنگ، بهتر بگویم عرف، بهتر بگویم تفکر رفقا مانع چنین چیزی شده.
اخیرا در شمار بسیاری از خیابان ها، مسیر ویژه ای برای عبور دوچرخه تعیین کرده اند.
حتما اسم بی دود” را شنیده اید.
اگر در وسط شهر تردد می کنید، قطعا روزانه چندین دوچرخه سوار بی دودی را می بینید که با ظاهر کارمندی سوار بر دوچرخه این طرف و آن طرف می روند. چند روز ‌پیش ، جلوی ایستگاه مترو طالقانی، خانم جوانی از دوچرخه پیاده شد، لباسش را مرتب کرد ، دوچرخه را قفل کرد و راه افتاد به طرف مترو. حکما خیلی از این اتفاق خوشحال نبود، ولی بنظر می رسید او را از شر خطی ها و اتوبوس و صف ایستادن خلاص کرده باشد.
همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا فریاد وا اسلامای برخی به گوش رسید که چه معنی دارد زن سوار دوچرخه شود؟؟ پس حجب و حیا و عفت نه چه می شود؟
خبرها آمد که زین پس دوچرخه سواری بانوان در سطح شهر ممنوع است و اگر شرکتی این دوچرخه ها را در اختیار آنان قرار دهد، اعمال قانون می شود.
کاری به درست و غلط بودنش ندارم. نه در جایگاه نظر دهی هستم و نه نظر من راه به جایی خواهد داشت.
اما می خواهم بدانم چه می شود!
نهایت این است که معاذالله، معاذالله، بادی می پیچد به روسری شان دیگر!
که خب کلاه ایمنی یحتمل این مشکل را نیز مرتفع می کند.
و اما در خصوص حضور بانوان در ورزشگاه ها!
من به جد مخالف حضورشان هستم. نه بخاطر جو ناروایی که هواداران ایجاد می کنند. نه بخاطر الفاظی که ممکن است خاطرشان را مکدر کند! اگر این ها مشکل ورود بانوان به ورزشگاه ها بود، باید من و هم قطار هایم رعایت می کردیم!
به شخصه اگر فرزند دختری داشتم، یا همسری اختیار کرده بودم، هرگز نمیگذاشتم به ورزشگاه برود. اما اگر با آن محیط سازگارند و مشکلی ندارند، چرا که نه؟
تمامی مشکل این است که حضور زن در اجتماع را پذیرفته ایم ولی لوازمش را نه!


بسم الله
۱.هوا سرد بود ، نه به آن اندازه که نشود تحمل کرد کمی بیرون ماندن را. ولی سرد بود. بر افروخته وارد خانه شدم و کیف را پرتاب کردم به گوشه ای و با خودم گفتم : مرتیکه ی احمق!!
مادر، سینی چای به دست داخل اتاق شد و پرسید : چیشده؟
غرولند کردم! از آن صداهای ریزی که موقع عصبانیت بیرون می دهیم، شاید شامل ناسزایی چیزی!
خندید و گفت: اها پس به خاطر این ناراحتی!
حرصم گرفت که چرا عصبانیتم را به سخره می گیرد. فریاد کشیدم: یک هفته س به این نفهم میگیم معلم فیزیک پایه مون به درد نمیخوره، اومده برای من حرف از خدا پیغمبر میزنه! تو اگه خدا پیغمبر حالیت می شد به حرف ما توجه می کردی، اینده مونو خراب نمیکردی ! این حق الناسه!
مادر، سینی را پایین گذاشت و گفت: این همه آدم توی دهاتا بدون هیچ امکاناتی درس می خونن، اونا چجوری کنکور قبول میشن؟
بی توجه ادامه دادم:
بی شعورو درو رو‌من میبنده!!!
من صد تا عین تو رو میخرم ازاد میکنم !!
بعد انگار ماری مغزم را بگزد، حرف مادر پیچید توی سرم!
گفتم امسال نیگا کنین ببینین چن تاشون تهرانین!
۲- رفیقِ جان از پردیس قبول شد!
تعریف می کرد که مدرسه شان حتا نمازخانه نداشت، از کادر فقط معلم دینی شان نماز می خواند که او هم روی کارتن نمازش را می خواند.
تعریف می کرد که مدرسه شان سه روز در هفته اجباری بود و فقط تا ظهر و بعدش ولشان می‌کردند به امان خدا!
تعریف میکرد که در سهمیه بندی مناطق، پردیس منطقه سه است .
باورش سخت بود با همچنین شرایطی کسی امیرکبیری شده باشد!
ویژگی های فردی را در نظر نگیریم، تعریف میکرد برای برخی درس هایش کلاس کنکور می رفت!
۳- وقتی با رفقا صحبت می کردیم در مورد سهمیه ها، به جد معتقد بودند عادلانه ست!
کسانی که در شرایط محروم زندگی می کنند با هم سنجیده شوند و بقیه با هم! عدالتی که پاک‌کردن صورت مساله ی بی عدالتی شرایط تحصیلی موجود کشور بود!
۴- نتایج کنکور امسال بیشتر از عجیب ، جالب بودند برایم!
که تهرانی ها پیشتاز بودند!
بدترین شرایط را در نظر بگیریم! همه از مدارس دولتی و سطح پایین تهران بوده باشند، اموزشگاهی هم نرفته باشند، کتاب چندانی هم نداشته باشند.
کسی از شما شک دارد هنوز هم شرایط این فرد بارها بهتر از دانش آموز محصل در شهر رویان است؟
۵- چارپا خوب! دو پا بد!


بسم الله

نه ادعای فهمیدگی و دانش در زمینه فیلم دارم و نه حتا مدعی زیاد فیلم دیدن و شناخت معیارهای فیلم خوب هستم . چیزی که در ادامه می خوانید صرفا نظرات شخصی در مورد فیلم هایی است که در جشنواره دیدم. اگر به مذاق شریفتان خوش نمی آید قبلا پوزش می طلبم.

 

مراسم اختتامیه دیروز برگزار شد و نشاطی که هر ساله از این اختتامیه ها سراغ داشتیم، جایی در این مراسم نداشت. محمدرضا شهیدی فر عزیز که از سال های دور با برنامه ی صبحگاهی و بعد پارک ملت خو گرفته ایم تلاش وافری داشت برای درآوردن مراسم از خشکی زایدالوصفی که بر مراسم حاکم بود. این عدم نشاط دلیلش احتمالا روشن است و می دانیم چرا این طور بود.

اما بعد 

فیلم هایی که دیدم عبارتند از : شبی که ماه کامل شد، ماجرای نیمروز ردخون، قصرشیرین، قسم، جان دار، دیدن این فیلم جرم است و بیست و سه نفر.

شبی که ماه کامل شد، داستان زندگی همسر برادر عبدالمالک ریگی است . همانطور که در فیلم های قبل نرگس آبیار سراغ داریم، زن و خانواده حرف اول را می زنند. اگر باهوش باشید و بیست دقیقه اول فیلم را ببینید داستان را تا انتها حدس خواهید زد . اگر هم که داستان این زن را خوانده باشید که داستان و فیلمنامه ی جذابی برایتان ندارد . بازخوانی واقعیت است و کشش چندانی همراه نخواهد داشت.

هوتن شکیبای تئاتری، بعد از سریال لیسانسه ها این بار خوب نقش بازی می کند. لهجه، رفتار، خوی محلی همه باورپذیر هستند . حتا فریب خوردن ها و فریب دادن ها خوب القا می شوند . بی شک انتخابش به عنوان نامزد بهترین نقش اول مرد به حق است اما بردن سیمرغ بلورین بهترین بازیگر را شک دارم !

بازیگر نقش مکمل زن یعنی صدرعرفایی یکی از بهترین هاست . در ابتدای فیلم متنفرید از شخصیتش و در پایان دلتان نرم خواهد شد و با او همذات پنداری می کنید.

بازیگر نقش عبدالمالک هم خوب ازپس کارش برآمده و بیشتر از حس نفرت نسبت به او، حس ترحم دارید که او از نافهمی است که باعث این همه شده است .

النازشاکردوست در حد و اندازه های بازی در این فیلم نبود. بی شک با انتخاب بازیگر بهتر به جای او، نرگس آبیار می توانست فیلمی متوسط رو به خوب داشته باشد تا حالا که فیلمی متوسط رو به بد است .

به طور کلی استحقاق کسب این همه جایزه را نداشته و ندارد .

ردخون همان ماجرای نیمروز است. بازیگران همانند قسمت اول اند و داستان و ریتم تند فیلم حفظ شده است . جواد عزتی نامزد به حق این فیلم است . صحبت خاصی در مورد این فیلم وجود ندارد و فقط  میتوانم بگویم ارزش حداقل یک بار دیدن را دارد .

و اما فیلم های دوست داشتنی ام:

قصر شیرین و قسم .

اول برویم سراغ قسم محسن تنابنده .

موضوع موضوع تازه ای نیست. قتل است ! اما نحوه برخورد با این قتل جذاب و گیراست . بناست مراسم قسامه برگزار شود و 50 نفر از اعضای خانواده شهادت بدهند که شوهر خواهر مهناز افشار قاتل خواهر اوست .

فیلمنامه باگ دارد اما تا انتها شما را همراه فیلم نگه می دارد . در ابتدا چالش، دعواهای خانوادگی و بحث بر سر درست یا غلط بودن قسم خوردن است .

اما در ادامه چالش یافتن قاتل اصلی است .

مهناز افشار باورپذیر بازی نمی کند. گریه هایش مصنوعی است ولی مثل همیشه در نقشش نشسته است.

سعید آقاخانی در طنز عمرش تلف شده! فیلم غیر کمدی که بازی می کند، شدیدا بهتر از بقیه کارهایش است . نیازی به تعریف ندارد.

حسن پورشیرازی نقش راننده اتوبوس دارد. اگر قبل از این فیلم او را ندیده باشید، قسم می خورید او یک راننده اتوبوس است و واقعا با مشکلات به وجود آمده درگیر شده. حتا می توانست بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کند.

فیلم سراسر چالش است . آرام نیست و تا حدودی مهیج است .

داستان فیلم و دیالوگ ها شما را راضی نگه می دارند . قطعا وقتی اکران این فیلم در سینماها آغاز شود باز هم به سینما خواهم رفت و این فیلم را خواهم دید.

 

و اما قصرشیرین میرکریمی.

فیلم جاده ای، آرام همراه با یک موضوع واحد و بی هیچ حرف و حدیث اضافه ای .

داستان فیلم تقریبا اوایل فیلم تمام می شود . شیرین، همسر حامد بهداد بر اثر بیماری در بیمارستان بوده، از او تقاضا می کند که او را ببیند و حامد بهداد حاضر به انجام این کار نمی شود . و شیرین با دستگاه زنده است و حامد بهداد قلب شیرین را می فروشد . تنها نکته ای که شما را شوکه می کند این است که حامد بهداد سه سال است که زن گرفته .

بازی حامد بهداد بی نظیر است .

تخصص میرکریمی و بازی گرفتن از کودکان که بار اصلی فیلم روی دوششان است فیلم را دوچندان زیبا می کند.

خاصیت فیلم جاده ای هم آن است که در  ابتدا شخصیتی می بینید با ویژگی های شخصیتی ناخوشایند و در انتها نرم می شود . حامداد بهداد می توانست جای هوتن شکیبا باشد و سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد را به خود اختصاص دهد.

دیدن این فیلم جرم است را در حد و اندازه ای نمی بینم که حتا بخواهم راجع به آن صحبت کنم. یک افتضاح هنری.

بیست و سه نفر هم چیز جدیدی ندارد. بازی های متوسط کودکان، بازخوانی روایت  اسارتشان و آشنایی با ملاصالح تنها چیزهایی هستند که در این فیلم مشاهده می کند. به شخصه پیشنهاد می کنم داستان این بیست و سه نفر را بخوانید به جای تماشای فیلم آن ها.

و در آخر

خانم نرگس آبیا ر به یقین مستحق دریافت این همه جایزه نبود. افسوس که همواره رجحان مصلحت بر هر چیزی بازمان می دارد از انتخاب درست .

پ.ن: شدیدا متاسفم که طلا و سرخپوست را ندیدم . لحظه شماری می کنم برای اکران شان



بسم الله

چندی پیش مطلبی برای "حرف تو" ارسال کردم با این عنوان: " آیا خداوند زن را آفرید؟" 

منتشر نشد. 

چون علاوه بر جنبه ی طنز شامل اهانت به جامعه ی ن بوده است به زعم "حرف تو"! 

نشریات این مملکت همواره از بیان حقایق واهمه داشتند .

همواره حقیقت گویان مهجور مانده و مطالبشان نشر نمی یافت. 

و خداوند خیر دهاد خالق وبلاگ و وبلاگ نویسی را که حرف های حقمان را بتوانیم فریاد بزنیم! 

بعد از این مقدمه بروم سر اصل موضع! 

درست سه روز بعد از کنکور سراسری 96 -این غول بزرگ ، این نفرین شده که خواب و خوراکمان را گرفته بود، این دشمن سرسخت که هنور به درستی مشخص نیست ضربه ی او به ما کاری تر بوده یا ضربه ی ما ، ما پیروز بوده ایم یا او- مراحل ثبت نام در آموزشگاه رانندگی را گذراندم. 

این مراحل، مراحل سختی هستند!

خصوصا برای مذکر ها! 

از آزمایش گروه خونی و معاینه ی چشم گرفته ، تا بالا و پایین شدن در طبقات برای گرفتن معافیت تحصیلی .

بعد از طی کردن مراحل دشوار ثبت نام که حقا می توان آن را برابر با آخر هفته ی یک کنکوری در نظر گرفت، کلاس های آیین نامه آغاز شد. 

تا قبل از آغار کلاس های آیین نامه مطالبی که در مورد بانوان سرزمین گفته می شد، نزد من مزاحی بیش نبود. 

اما مطالب حقیقت داشتند! 

از بیست و چهار عضو کلای آبین نامه فقط یک نفر در آزمون مقدماتی مردود شد، و او هم از بانوان محترم بود! 

تا اینجا مشکل خاصی نداشتم! 

یعنی ابدا مشکلی نداشتم وقتی که مدرس آیین نامه می فرمود:"حق تقدم در تقاطع هم عرض با خودرویی است که سمت راست او خالی باشد" و شکل شماتیک آن را پای تخته کشید و یکی از بزرگواران از جنس مخالف حقیر فرمودند :"اون دست چپش میشه!!"

یعنی ابدا مشکل نداشتم وقتی سر کلاس فنی همه ی خانم ها خوابشان برد . 

نوبت به کلاس های عملی رسید . 

کلاس عملی برای منی که از اول راهنمایی رانندگی را آموختم امر هیجان انگیزی نبود و نیست. 

در محدوده ی تعلیم رانندگی حقیر ، بی شمار اتومبیل تعلیم رانندگی به چشم می خورد، تقریبا به ازای هر درخت یک ماشین  تحت تعلیم مشاهده می کنید.

و من بیش از توجه به رانندگی خودم، به رانندگی هنرآموزان از جنس مخالف دقت می کنم . 

که چه رنجی می برند برای رانندگی . 

که چه رنجی می برند برای هماهنگ کردن گاز و کلاچ! 

که چه رنج غیر قابل تحملی می برند برای پارک دوبل! 

پارک دوبل برای یک دختر کابوس است . 

حال آنکه من و هم قطاران من آن را از گردش به راست ساده تر می بینیم . 

و در انتها نکته ای را به مقامات بالای مملکتی گوشزد می کنم. 

"عدم صدور گواهی نامه برای بانوان 98/65 درصد از مشکلات ترافیکمان را حل خواهد کرد به جان چهار تا بچم!"



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گاه نوشت وبلاگ شخصی حسین توکلی بردسکن Scratch نور امید بازی کن باما حرفه ای شوید پروازِ قاصدک مرکز مشاوره زیبایی پوست و مو رونیا دانلود کتاب آموزش بوکس فارسی لافکادیو